موفقيت را در طول زمان ميتوان تعريف كرد نه در هر نقطه از طول زمان. هر كار موفقي حاصل توافق مثبت جهانهاست. (1)
هر پاياني ممكن است نقطه آغازي براي نقطه آغاز پيشين خود باشد. و هر آغازي شايد پاياني براي پايان خويش است. (2)
هر در بستهاي را نكوب و از هر در بازي عبور نكن. براي حل مسائل ذهني هميشه از در وارد نشو. بعضي وقتها از پنجره يا پشت بام يا با ايجاد حفرهاي در ديوارههاي ذهنت وارد شو.(3)
وقايع نتيجه توافق شعور چيزها هستند. (4)
جوابها از همانجايي ميآيند كه ما آنها را در ميآوريم. (5)
اصل را با چشمانت بگير و فرع را با دستانت. (6)
براي ديدن حقيقت يكتا يك چشم بايد. دو چشمت را يكي كن و يكسان ببين و يكتا را ببين. (7)
همراهت را تغيير بده تا راه تو تغيير كند. (8)
ان سان باش. (9)
معادني از انرژي و زندگي در توست پيش از آنكه از تو سلب مالكيت شود آنها را بياب و استخراج كن. (10)
با جنگيدن بجنگ و با صلح صلح كن چون منفي در منفي مثبت است و مثبت در مثبت مثبت.!! (11)
به جهان صبح به خير بگو تا به تو شب بخير بگويد. (12)
رفتنيها رفتنياند و ماندنيها ماندني اند. دورشوندگان دور ميشوند و حالا هم دور شدهاند و نزديك شدگان نزديكاند و نزد «يك» اند. (13)
از خورشيد نپرس كه نشانههاي تو چيست؟ در آن شك نكن ديوانه ميشوي به آن مستقيم نگاه نكن كور ميشوي. با زندگيات به آن اعتراف كن. (14)
هر پاياني نقطهاي از ميانههاي راه است. (15)
آغازها بسيارند و در يك لحظه بسياري از آنها امكانپذير است با اينحال حتي آغازهاي مختلف در يك لحظه و توسط يك آغازگر به نتايج مختلفي ختم ميشوند. (16)
قبل از هر چيزي خيلي چيزهاست نه يك چيز. (17)
شهرت زندانيست كه در آن هر كه تو را ميشناسد زندانبان توست و معروفيت معركه ايست كه اكثر معركهگيران را به درك برده است. (18)
ظرفيت زندگي انسان محدود و معلوم است و تا عوامل آن تغيير نكند نميتوان آنرا كم و زياد كرد. تنها ميتوان آنرا در داخل محدودههايش تغيير داد. (19)
ما چيزهاي زيادي نميدانيم بنابراين بايست با احتياط برخورد كنيم. (20)
هر چيزي قبل از آنكه خودش را معرفي كند خود را معرفي كرده. (21)
مهم نيست ما ميخواهيم چكار كنيم مهم آن است كه زمان با چه چيزي موافق است زيرا همان ميشود. (22)
ياد بگير عبور از لجنزار و آلوده نشدن را. زير آوار رفتن و نخراشيدن را. شمشير خوردن و زخمي نشدن را. و بيشتر از آن ياد بگير زهر نوشيدن و شفا يافتن را. مرگ را و زنده شدن از آن را. (23)
پيچيده را در ساده و شادي را در رنج تجربه كردن، روز را در شب ديدن، و خود را در بيخودي يافتن، شيوه كيمياگران باطني است. (24)
آنكه به نقشه آسمان عمل ميكند آسمان در او نقش ميبندد. (25)
در درون تو يكيست كه اگر يافتياش نجات مييابي و نجات ميدهي. ناجي كسي است كه آن يكي را يافته است. (26)
از زماني كه شناخت ناجي خود را آغاز كرديد، نجات شما آغاز ميشود. تنها روح كساني نجات پيدا ميكند كه خود به كار نجات روح انسانها مشغولاند. (27)
رؤيابين كسي است كه با رؤياها ارتباط دارد و با جهان رؤيا در تماس است. او كسي نيست كه تنها رؤيا ببيند و نه كسي كه تنها رؤياهاي خاص ميبيند. او ممكن است نتواند رؤياهاي خود را كنترل كند اما از رؤياهاي خود دريافت ميكند آنچه را كه رؤياها حامل آنند. او ادراكي عميقتر از سايرين نسبت به رؤياها دارد و رؤياها را بيش از سايرين ميفهمد حتي اگر قادر به تفسير آن نباشد. بنابراين او به رؤيا و رؤيا ديدن مشتاق است و اين يكي از بااهميتترين و جذابترين وجوه زندگي اوست. رؤيابين ممكن است رؤياهاي زيادي نديده باشد و نبيند. شايد يك رؤياي ديگرگونء خود را هم به یاد نياورد، شايد نتواند درباره رؤياها حرفي بزند اما با اينحال شايد رؤيابين باشد. رؤيابين با رؤياها زندگي ميكند و اين بخشي از زندگي او يا همه زندگي اوست. (28)
ايمان، قوّت قلب است و قلب، سكان وجود. سكان، بدون قدرت نميچرخد. (29)
قلب، با ايمان خود ميانديشد. (30)
زمين، مثل مدرسه است. بعضي آمدهاند تا به كلاس اول بروند. بعضي هم از دوازدهمين كلاس گذر خواهند كرد. باقي، بين اين دواند. (31)
زيستن در جهانهاي ديگر، بدون دانش و آگاهي، بسيار سخت و ناگوار خواهد بود. تا فرصت هست ميتوانيد آگاه شويد. بعد از اين فرصت، انسان به آنچه آنرا شروع كرده ادامه خواهد داد همانطور كه در اين فرصت، كاري را ميكند كه پيش از اين شروع كرده. (32)
با آنكه زمين مثل يك رختخواب خوابآور است كه بيشتر كساني كه در آن قرار ميگيرند ميخوابند اما ميتوان در آن رفت ولي به خواب نرفت. بعضيها در رختخواب ميانديشند حتي وقتي كه خوابشان ميبرد. (33)
درون انسانها مثل باغ وحش است. حيوانات وحشي اين باغ وحش انساني، منها و هويتهاي مختلف و متعدد اوست، هر كدام فرصتي پيداكنند، خودي نشان ميدهند و اگر چنين فرصتي نيابند شايد فقط صداي آنها را بشنوي يا بوي آنها به مشام ات برسد. اگر فعاليت اين حيوانات و جنبههاي نفساني شدت گيرد آنها خواهند توانست همة زندگي انسان و پهنة باطني او را به تصرف خود در آورند. (34)
شنيده اي كه بعضيها همديگر را مارمؤلك و گاو، شير و مانند اينها خطاب ميكنند. اين از يك رسم كهن ناشي شده است. در آن زمان ممكن بود مرد مقدسی در كسي گاوي را بوضوح ببيند كه درحال نشخوار كردن است … اما اين حس تشخيص هنوز كاملاًَ در انسان نمرده است. ولي غالباً انسان همان حيواني را در ديگران احساس ميكند كه در خودش لمس كرده است. بنابراين اغلب آدمهاي مارمولك ديگران را مارمولك خطاب ميكنند. مگر آنكه واقعاً با چشم باطن خود مارمولكي را در ديگري ديده باشند. (35)
خانهاي بساز كه فرو نريزد و آن خانهاي نيست مگر آنكه سقفش آسمان و كفَش آسمان و ديوارهايش آسمان باشد. (36)
برگرفته از كتاب تعاليم حق (الاهيسم – جلد دوم) ـ اثر ايليا «ميم»